در یک صبح دل انگیز پاییزی ، به یکی از ادارات مراجعه کردم تا نامه ام را که گفته بودند آماده است بگیرم.

مراجعان آن اداره ، اغلب دانشجویان و استادان و اعضای هیئت علمی دانشگاه هستند، بنابراین خودم را برای مکالمات رسمی و تعارفات اداری آماده کردم.

از پله های ورودی بالا رفتم و به یک در آهنی گردان رسیدم، مانند در ورودی بانک ها  که دور سر آدم می‌چرخند ، انگار به زبان حال می‌گویند : الهی دورت بگردم مشتری گرامی!

داشتم به طرف در می رفتم که ناگهان:

- کجا؟!

- سلام صبح به خیر! به دفتر آقای دکتر می‌روم برای گرفتن یک نامه.

- 2341 را بگیر پذیرشت کنن بعد، اوناهاش تلفن اونجاس.

حدود پانزده نفر در صف تلفن ایستاده بودند، نیم ساعتی در صف ایستادم و به لحن دوستانۀ نگهبان فکر کردم و از این همه صمیمیت و مهربانی ، خوشحال شدم.

نوبتم رسید، شماره را گرفتم ، کسی برنداشت.

- ور نمی داره؟ وقت مردمو نگیر برو ته صف!

رفتم ته صف و تازه متوجه شدم که هیچ کس موفق نمی شود با تلفن حرف بزند، تلفن  می‌زند، برنمی‌دارند و بر می‌گردد در انتهای صف می‌ایستد.

نیم ساعت بعد دوباره نوبتم رسید و زنگ زدم و کسی جواب نداد.

نگهبان داشت با تلفن دیگری حرف می‌زد:

- راستی اصغر کچل چی شد؟ بازنشسته شد یا نه؟

گفتم : ببخشید اما کسی به تلفن جواب نمی‌دهد.

- به ما ربطی نداره داداش! جلسۀ مدیراس تا یازده و نیم، هیچ کس تو دفترا نیس ، وقت ما رو نگیر برو ته صف!

مردی با پای گچ گرفته و عصایی در دست از راه رسید و با لحن رسمی گفت:

- سلام قربان من دکتر... از اعضای هیئت علمی دانشگاه کرمان هستم و برای...

- چی کار داری؟

- برای دیدار با آقای دکتر آمده ام لطفا هماهنگ بفرمایید.

- برو ته صف نوبتت رسید 1435 رو بگیر ، پذیرش شدی برگه بهت می‌دم برو بالا

یک خانم میان سال که همراه دختر دانشجویش در صف ایستاده بود ، از نگهبان پرسید:

- ببخشید این جا سرویس بهداشتی ندارد؟

- برو پارک روبرو ، البته زنونه ش خرابه! کوچه پشتی هم هست!

با خودم می‌گویم، این همه صمیمیت و احساس دوستانه ای که در لحن ایشان است  برای امثال من که این قدر به لحن رسمی و اداری عادت کرده ایم و از عواطف و دوستی و مهربانی با دیگران بی خبر مانده ایم ، سرمشق مناسبی است.

باز نوبتم می‌رسد و حالا ساعت از یازده و نیم گذشته است ، شماره را می گیرم و این بار تلفن را بر می‌دارند:

- سلام عرض کردم بنده...

- چی کار داری؟

حالا متوجه می شوم که آن لحن صمیمی فقط مربوط به نگهبانی نیست.

- یک نامه داشتم که گفتند خدمت شما...

- اسمت چیه؟

اسمم را می گویم صدای صفحه کلید کامپیوتر می آید و بعد؛

- به این اسم نامه ای نداریم.

- اما آقای دکتر گفتند که ...

گوشی قطع شده و باز باید به ته صف برگردم.

در مدتی که منتظر رسیدن نوبتم هستم به یاد این نکته می‌افتم که غلط های املایی آفت سواد آموختگان جدید است.

این بار که زنگ می زنم املای دقیق اسمم را حرف به حرف می‌گویم، صدای صمیمی پشت تلفن می گوید:

- یادداشت کن 2678ممیزقاف 87 مورخۀ سوم مهرماه نود و یک، این شمارۀ نامه ته ، به سلامت!

در یک ظهر دل انگیز پاییزی دیگر به ته صف بر نمی‌گردم و از اداره بیرون می‌آیم.